ناخدا «اسپارو» و ناخدا »عظما»!
میگویند در عهد کهن، در دریاهای دوردست، یک کشتی دزدان دریایی بود که بسیار فرسوده و ناکارآمد شده بود. روزی، چند کشتی جنگی به سمت این دزدان دریایی حملهور شدند. ناخدا «اسپارو»ی یکپا(شاید هم یکدست!) ابتدا بالای عرشه کهنه و شکسته رفت و رو به دزدان دریایی گفت: «نگران نباشید! خبری نیست؛ تعدادی کشتی هستن که تنها از ما خواستههای سادهای دارن و احتمالاً فقط میخوان بگذرن»!
یکی از دزدان دریایی در حالیکه نقاب سیاهِ چشمِ کورش را صاف میکرد، از لابلای ریش و سبیلِ حناییشده از توتون سیگار، با صدایی لرزان پرسید: «ناخدا اسپارو، پس چرا فرمان دادید سریع بادبانها رو بکشیم و در جهت عکس، با سرعت تمام دور بشیم»؟!
ناخدا با دست کلاه لبهدار و
No comments:
Post a Comment